چه لذتی داره انگشتمو تا ارنج تو دماغم فرو میبرمو بتو فکر میکنم (من خاکیم عین دیوارایِ همین محله) ؛ این ژاکت البالویی با سیبیلایِ ریزِ تازه رشد کردمو این پتویِ گرم ، درد دارم تو معده ام ، همش واس خاطر اعصابمه ، دیشب سعی کردم چن صفحه از کتاب صادق هدایتو بخونم اما نتونستم ، چشامو سرم اذیت میشه ؛ بخوابمو با بوی تعفن مرغی که تویِ دیگ درحال جوشیدنه از خواب بیدار شم !!
بازدید : 299
پنجشنبه 23 مهر 1399 زمان : 0:38
ز بلای جور گردون غم و سوز و آه دارم